جان من تونیستی

ساخت وبلاگ

دل ماهارو خون کردی که اینجوری رفتی!

فاصله انداختی بینمون 

یکی یه وره ،اون یکی یه ور دیگه 

همچی  و بهم ریختی 

حواس یکی یجاست ،حواس اون یکی یجا دیگه 

بیشتر ازینکه خودت نیستی ناراحت ازینم که هیشکدوممون اون آدم شاد بی غصه بی درد مرده ندیده ،قبرستون ندیده ،فاتحه نخونده نمیشیم

بیشتر از اینکه خودت نیستی ،از خراب شدن جمع صاف و سادمون ، دل خوش نداشتمون ناراحتم 

خیلیا مادر بزرگ پدربزرگ ندارن و مشکلی تو زندگیشون ندارن

ولی تو 

چی بودی که مامانو مامان قبل نمیکنی ، چی بودی که میگن دایی از غصه تو رفت 

چی بودی کی بودی که بزرگتر ماها بودی ، چرا از تو حساب میبردم اخه 

چرا یکمی منو دوست نداشتی ؟! روزای آخر میگفتی میبخشی منو اذیتت کردم 

بهت سوپ دادم دستتو میگرفتم بلندت میکردم ، فقط میخواستم باشی همین 

ولی تاحالا حس از دست دادنو درک نکرده بودم و امید داشتم خوب خوب میشی 

دلم برات اندازه ۵سال تنگ شده

اخرین تولدمو باتو گرفتم که کلی تو عکسا خندیدیم هممون مامانم خیلی جوون تربود ، باباجی موهاش حتی سفیدم نبود 

من به اون خنده ها شدیدا نیاز دارم 

میدونی الان تو بودی مامان هیچ وقت نمیگفت دیگه دلخوشی ندارم و تو فقط دلخوشیمی سروسامونت بدم دیگه خیالم راحته...

میدونی من هرشب باهات حرف میزنم ، خونت که میرم همونجایی ک خوابیدی میخوابم اما میترسم یکمی 

میترسم یهو ببینمت ، از بس فکرو خیال میکنم و کلی صدا میشنوم مجبورم برم پیش مامان بخوابم ... 

فقط 

دوستت دارم،خیلی زیاد،ببخشید که اذیتت کردم ، حرفتو گوش ندادم ، تنبلی کردم ، اخه من اصلا بدم میومد کار کنم ،توام هی دستور میدادی،کلی پیش مامان گله منو میکردی 

اما هیج وقت منو دعوا نکردی همش باهام گریه کردی 

یادته کلی برام خاطره میگفتی 

من کلی میخندیدم 

داداشات کلی اذیتت کردن ، ایشالله خدا ازشون نگذره که اونقدر بخاطرشون غصه خوردی 

خدا جای خوبی بهت دادهء؟

خدا نامردی نمیکنه ،خودش دیده چقد بهت سختی داده ،اما توهمش خندیدی به همچی 

مامان میگع این خنده ها تورو زنده نگه داشت 

ازینکه منو میبینن میگن تو نوه مهربانی !

میگم آره 

کلی تعریفتو میکنن و میگن خدا رحمتش کنه عجب زنی بود 

مراسمایی ک برات گرفتن اینقدر جمعیت زباد بود که همه فکر میکردن جوونه که اینجور مراسم شلوغه 

همه بودن ودلشون آتیش 

اما همه دیگه یادشون رفته 

اما ماها چی!

دلم کلی گریه میخواد ، من ندیدمت کی رفتی ، کی بردنت، کی اون خاکارو رو تووریختن 

اون سری یه مورچه رد شد از بغلت 

کلی گریه کردم که چقدر جات بده 

دلم فقط الان تورو میخواد 

عزیز جون پنجمین سالگرد نبودنته و پنج ساله همچی گنگه،سخته ، حتی برای بابا...

و همه دروغ میگویند که تو نیستی 

و من میدانم 

تو درکنار منی 

برایم دعا میکنی 

برایم اشک میریزی 

تو طاقت نداشتی ببینی مامان بهم بگه بالا چشمم ابروئه و سریع دعواش میکردی 

تو کی بودی ،؟ 

چرا مثل تو دیگه نیست هیشکی 

چرا من از همه فامیلاتون بدم میاد 

چرا حوصله ندارم ریختشونو ببینم 

بدم میاد ازشون 

حس یتیمارو بهم دست میده وقتی عزیز ندارم پنج شنبه ها برم پیشش برام فسنجون بپذه 

بعد برنج و برای من جدا دم کنه چون بقول خودش نوش انگاری پایتخت بدنیا اومده اینقدر کلاس داره 

میگم اخه عزیز این برنجا ریزه بدم میاد، توام میگی همرو بابابزرگ کاشته خب این ریزا طاقت نداشتن شکستن نمیشه دور ریخت که  ... 

و همچنان هرسال بابابزرگ کلی نیم دونه میده ک من بدم میاد و مامانم برام جدا نمیپذه 

عزیز مامان حتی زرشکای برنجو برام جدا نمیکنه 

عزیز مامان برام یبارم انار دون نکرده 

عزیز مامان بلد نیست حلوا درست کنه 

عزیز مامان بلد نیست ازون برنجک پفکی درست کنه 

عزیز مامان حتی دست پختش مثل تو نیست بد نیستا همه میگن عالیه اما تو چی میپختی که نمیتونه 

عزیز مامان نمیتونه ناز بکشه ، خودش خیلی ناز میکنه گریه میکنه ، بهش گفتم مگه تو بچه منی برای من ناز میکنی بیشتر گریه کرد

میدونی عزیز مامان قبل تو گریه نمیکرد که 

آی عزیز

دلمو خون کردی 

از یه طرف...
ما را در سایت از یه طرف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dokhtarakshia0 بازدید : 60 تاريخ : پنجشنبه 31 خرداد 1397 ساعت: 17:08